- در زدن
- کوفتن کوبه در دق الباب کردن
معنی در زدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خارج شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرو بردن و بر آوردن نفس
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
گدایی کردن کدیه
خواستن و گدائی کردن
نواختن دف، خواستن سوال کردن گدایی کردن
گردیدن چرخ زدن
نشان به جایی بردن، چشپر کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن، نشان به جایی بردن
انکار قرارداد، نکول پس از قبول
بر دار کردن به صلیب آویختن
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
کنایه از برابری کردن برای مثال به برزنی که از او اندکی بیفروزند / به نور با فلک ماه بر زند برزن (عنصری - ۲۵۹)
بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
رد جستن، نشان و اثر کسی یا چیزی را جستجو کردن
نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املای دیگر واژۀ غر زدن، غرغر کردن، قرقر کردن
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
سر برزدن، سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، برآمدن آفتاب
انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار) نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار)
آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص
هروئین کشیدن خنده شدیدکردن کرکرخندیدن