- در زدن(پَ گَ دی دَ)
مرکّب از: در، باب + زدن، مصدر، دق الباب. دق الباب کردن. کوفتن و زدن در. حلقه بر در کوفتن. (ناظم الاطباء)، در زدن برای دو چیز می باشد، یکی آنکه آنکس در را واکند تا این کس درون خانه آید، دوم آنکه صاحب خانه بیرون آید و با این کس بر خورد. (ازآنندراج) ، کوبیدن در کسی به منظور حاجت نزد وی بردن یا تقاضای یاری از وی کردن یا در هدفی به وی پیوستن و ابراز خدمت کردن به وی:
از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم.
خاقانی.
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری.
نظامی.
در گردون به خواهشهای ناممکن مزن چندین
مخواه از وی سر زلف ایاز و بخت محمودی.
درویش واله هروی (از آنندراج)،
همیشه پیشۀ من عجز و کار اوست استغنا
ز گلچین در زدن می آید و از باغبان بستن.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
سر نمی پیچم ز خدمت گرچه قابل نیستم
حلقۀماه است در گوشم در شب می زنم.
حکیم عطائی (از آنندراج)،
- در حجرۀ کسی زدن، حاجت نزد وی بردن:
شب دراز دو چشمم بر آستان امید
که بامداد در حجره میزند مأمول.
سعدی.
- در کسی را زدن، کنایه از حاجت نزدوی بردن:
تو در خلق می زنی همه وقت
لاجرم بی نصیب از این بابی.
سعدی
از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم.
خاقانی.
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری.
نظامی.
در گردون به خواهشهای ناممکن مزن چندین
مخواه از وی سر زلف ایاز و بخت محمودی.
درویش واله هروی (از آنندراج)،
همیشه پیشۀ من عجز و کار اوست استغنا
ز گلچین در زدن می آید و از باغبان بستن.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
سر نمی پیچم ز خدمت گرچه قابل نیستم
حلقۀماه است در گوشم در شب می زنم.
حکیم عطائی (از آنندراج)،
- در حجرۀ کسی زدن، حاجت نزد وی بردن:
شب دراز دو چشمم بر آستان امید
که بامداد در حجره میزند مأمول.
سعدی.
- در کسی را زدن، کنایه از حاجت نزدوی بردن:
تو در خلق می زنی همه وقت
لاجرم بی نصیب از این بابی.
سعدی
